۱۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

سوره۵۰

ازرسول خدا صلی الله علیه واله روایت شده است: هرکس سوره «ق» را قرئت کند خدا سختی ها و سکرات مرگ رابر وی اسان می کند.

برای قرائت کلیک کنید.

منبع: مجمع البیان، ج 9، ص 233

  • ۴ | ۰
  • نظرات [ ۶ ]
    • میــ๛ آنـہ
    • پنجشنبه ۷ مرداد ۹۵

    سوره ۷۹

    •°o.O باسلام O.o°•

     

     

      —(••÷[ امام صادق علیه السلام ]÷••— فرمودند:

    هرکه سوره نازعات را قرائت نماید، سیراب ازدنیامی رود و سیراب مبعوث می شود و سیراب وارد بهشت میگردد

     

    برای قرائت کلیک کنید.

  • ۵ | ۰
    • میــ๛ آنـہ
    • سه شنبه ۵ مرداد ۹۵

    Dropped Beefs

    ( ˇ෴ˇ )

    مامانم میگه یه روز که مادرم رفته بود روضه خوانی و به ما گفته بود که شماها خونه رو جاروکنین ( ینی مرتب کنین) تا من برگردم. بعدا به یکی میگم که براتون ناهاربیاره ( ازروضه خوانی).

    مامان خانوم ادامه میدن که ماکارهای خونه رو انجام داده بودیم و منتظر ناهارنشسته بودیم تااینکه درو زدن و خالت رفت که سینی بزرگی که توش پلو و گوشت(گاو) رو بیاره ولی بیا وببین . 

    اومد رو پله ها پاش بند شد و سینی پلو گوشت همش ریخت و هر دومون بی اجر موندیم بطوری که گوشتا لای نرده ها گیر کرده بودن و ماباحسرت به اونانیگامیکردیم. و اونروز هیچی نخوردیم.چون نه جرئت روکردن قضیه رو نداشتیم و هم یادنداشتیم که چیزی درست کنیم!

    عایا به این میگن دست وپاچلفتی یا خوشحالی بسیار زیاد و مضر پس از اتفاق خوب که منجر به این حادثه تلخ میشه؟

  • ۵ | ۰
  • نظرات [ ۶ ]
    • میــ๛ آنـہ
    • دوشنبه ۴ مرداد ۹۵

    حوادث حین و پس از عروسی

    جاتون خالی . عروسی خیلی خوب بود . ازاین جهت که خانوادگی در کنارهم بودیم و خیلی فعالیت داشتیم که شامل

    رقص ، جیغ ودست وهورا میشد.ازطرفی پدرم به قول خودش عمل کرده بود که این بخشش بیشتر میچسبید.

    البته این شادی روهم مدیون آقای رحیمی هستم که تا اینجاش جوابمو داد و از من غافل نبود، نیست و نخواهد بود.

    (رفته بودم حرم سرخاکش ، هرچی اشک جاری نشده داشتم ، جاری کردم.

    خیلی دلم پربود. لطفا برای شادی همه اموات صلواتی عنایت فرمایید.)

    مامانمم راست میگفت.. نه تاف زدیم نه رنگ مو... ولی خداییش تیپ زده بودیم. اونم باخلاقیت خودمون. ینی من وخآلم.

    ساعت یک ونیم دو رسیدیم خونه و افتادیم تاروز بعد.دیر بلند شدیم و ناهار درست کردیم وچای خوردیم

    دوباره افتادیم تاساعت سه ، ناهار خوردیم، یکم حرف زدیم اونم باموضوع عروسی چگونه گذشت!.

    دیدیم نه بابا بازم خسته ایم تله پی افتادیم خوابیدیم تا موقع اذون. خاله کوچیکم هم خونه مابود و

    در حینی که ماخواب بودیم از خودش و شوهرش پذیرایی کرد و مارو از خواب بلندکردو در عین حالی که

    توعالم خواب و هپروت بودیم گفت ک خدا حافظ ماداریم میریم وماهم توخواب واسشون دست تکون دادیم.

    فکرکنم کسالتمون هنوز برطرف نشده چون هنوز خوابمون میاد .

    خالم میگه مابااین کارامون نشون دادیم که خیلی بی جنبه ایم. همونکه عروسی کم دعوت میشیم.

    من فکرمیکنم چون بارهای مثبت اطرافمون بودن در اون مکان خستگی کمتر احساس میشد.

    انشاءالله همیشه شادی باشه.

  • ۴ | ۰
  • نظرات [ ۳ ]
    • میــ๛ آنـہ
    • شنبه ۲ مرداد ۹۵
    یا دلیل المتحیرین
    بحار الأنوار - العلامة المجلسي - ج ٩١ - الصفحة ٣٨٦