۷ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

رسم

یادمه توی راهنمایی برای ریاضی مون رسم داشتیم. من بشدت متنفربودم. میدادم بابام بکشه. برای آخرترم تونستم ریاضی رو سه دور بکنم ولی از  رسم ریاضی هم هیچی بلد نبودم وزمان هم کم بود که یادبگیرم. مارفتیم سرجلسه !  همه ی سوالا رو با ارامش خیلی خاصی حل نمودیم و سپس به رسم رسیدیم. هرکارکردم نشد تااینکه من فقط سرجلسه موندم. دبیر ریاضی مون خانم مقدری اومد برام کشید!

باورم نمی شده که اون دبیر سخت گیر ، بیاد وبرام بکشه.خوبیش اینجا بود که هیچ وقت ازم سوال نکرد که چراسرجلسه نتونستی بکشی.

خیلی حس خوبی بهم دست داده بود . ازاونجا به بعدانگیزه ام برای یادگرفتن ههمه دروس ریاضی بیشتر وبیشتر شد.

1. امروز رفتم دانشگاه. دوتا ازکلاسا رو نرفتم وگرفتم تونماز خونه خوابیدم .چرا؟ ازبس کسل وخسته بودم.گردنم هر دوطرفش درد می کردو شانه هام  وبی نهایت تیرمیکشیدن و اصلا نمیتونستم موقع راه رفتن تعادلم رو حفظ کنم؛حتی نمیتونستم رو صندلی بشینم!(من گویی در دوگوشم ،دوسنجاق وارد کرده اند ومن سه روز است که میل به غذاو صبحانه ندارم!)

ولی چون دو تا درس تخصصی داشتم؛ به هر بدبختی که بود؛رفتم.اومدم خونه سه ساعت بکوب دوباره خوابیدم. اسمش خواب بود ولی چون ازبس درد داشتم ؛ فقط دراز کشیده بودم. راهکار خوب ندارین که حداقل یکم بهترشم؟

2. امشب بعد از سه روز،بالاخره شام خوردم!

همیشه مشکلات باعث عقب نشینی نمیشن،بلکه آدم رو یک قدم جلوتر میربن!

  • ۱۲ | ۰
  • نظرات [ ۲۲ ]
    • میــ๛ آنـہ
    • سه شنبه ۲۹ آبان ۹۷

    پاستیل موجود خوب

    پاستیل دوستی بی عیب(غیرازشیرینیش) است . او هر لحظه در فکرمن نفس می کشد، می دود وجیغ میکشد!

    من هم باپای خیال به دنبال او می دوم. از آخرش به او می رسم و یک دهانش میکنم.بی هیچ سر و صدایی

    درمسیر منتها به شهرستان، پاستیل خریدیم. شب بود و رخ یار(پاستیل) را ندیدیم و سعی هم براین نداشتیم که رخ اورا ببینیم.

    سپس تصمیم گرفتیم که او را دانه به دانه بخوریم . ماشین هم در دست اندازها هِی بالاوپایین می رفت و از هر 15 تا پاستیل یک الی دوعدد از آنها در کفش هایمان می افتادند و بعد ازدقایقی که تلاش هابرای نجات انها موفقیت امیز بود؛ آنها را به هر سختی که بود میخوردیم.مسیربه پایان رسیده بود اما پاستیل ها نه!

    پاستیل های مانده را برای دو مادربزرگ عزیزم بردیم. خیلی رفتارشون جالب بود. میگفتن خیلی نرمه و برای ما که دندون نداریم خیلی خوبه. بعدمنم درجواب گفتم که اره خیلی خوبه تازه یه مزیتی دیگه ای که داره اینه که برای استخوان ها ومفصل ها خوبند.ازاونجا به بعد ، تمام فکروذکر من این شد که بزرگ بشم،پولداربشم و براشون بسته بسته پاستیل بخرم و بشینم درکنارشون ، پاستیل بخورم.

    نمی دونم این حس رو شماهم داشتید یانه. وقتی که می بینید مادربزرگتون یا افراد سن بالای خانوادتون در موردخوراکی های بروز ، باشما هم نظرهستند.قبلا من میدونستم هردومادربزرگم هم پفک وچیپس دوست دارن!

    ولی من اصلا پفک رو دوست ندارم.هرموقع که مادربزرگم میادخونه ما ، یواشکی پفک میخوره که من نفهمم.چون من براش توضیح دادم که چقدر بده وخودمم اصلا دوست ندارم.

  • ۱۰ | ۰
  • نظرات [ ۲۴ ]
    • میــ๛ آنـہ
    • سه شنبه ۲۲ آبان ۹۷

    تنها ساده مینویسم ؛ دوستـتــــــــــ...دارم .

    سلام نام خـــــــــداست ...


    کدام جاده . . . کدام راه . . . کدام نگاه . . . مرا می رساند به آسمان آبی تو ؛ ای آفتاب هشتم !
    می خواهم در پیشگاه ورق ، ورق های ناب نگاهت ، ساده بگویم از ساده زیستنم و ساده بگویم از زمانه که دل مرا با هر چرخی می چرخاند و با هر لرزی می لرزاند .
    سالهاست که مادرم به امید نگاهت در رواق ها و سقاخانه هایت ، منتظر انعکاس نوری است ؛ چراکه شکسته بال تر از مادر من در میان کبوترانت نیست ، دلش خوش است که نامش کبوتر است.                
    پدر ومادرم سالهای زندگی خودشان را در کنار حضور پررنگ تو گذرانده اند و عمری است که دلشان را در ضریحت جا گذاشته اند اما بگویم ؛ راستش را نمی دانم ، دلشان را درحرم گره زده اند یا جا گذاشته اند ؟!... فقط می دانم اینها همه بپای میزبانی توست.
    میزبان گریه هایم ، نیازهایم ، غصه ها و دلتنگی هایم ، رضا (علیه السلام) است که غریبی را احساس کرده و حال ، غریبه ها به آستان کرم او چشم دوخته اند و به دستان پر آوازه اش ، توسلی کرده اند و احساس تازگی در رواق هایش ، اندیشه های خسته را به سوی خود می خواند.
    کبوترام عاشق گرداگرد حرم تو، پاک می چرخند و تو رابه دیده طواف می کنند ؛ کاهی فکر می کنم کبوتر بودن بهتر از انسان بودن است ...گاهی ...گاهی...گاهی... .
    همین که در کنار پنجره فولادت من باشم و تو به هزار لحظه لحظه ی دیگرمی ارزد و در آخر رو به حرمت نیت نماز دو رکعتی عاشقی میکنم وبس .   از تو نوشتن کاریست بس دشوار و سخت ، تنها ساده می نویسم ؛ دوستتـــ... دارم.

    # فائزه_حسین_زاده

    1. اینکه هوای مشهد بسیاربارانی و سرده و همینطوری داره میباره. جای شما عزیزان درحرم حضرت عشق، بسیارخالیست

    2. برای ماهم دعا بفرمایید.

     

  • ۹ | ۰
  • نظرات [ ۱۳ ]
    • میــ๛ آنـہ
    • چهارشنبه ۱۶ آبان ۹۷

    طرح ناخودآکاه یک مشکل

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • میــ๛ آنـہ
    • چهارشنبه ۱۶ آبان ۹۷

    قایق بی اختیار در پاییز

    قایق بی اختیار درپاییز

    به نام خدایی که ریسمان اختیار را برای انسان ها آفرید

    پاییز من ،هراسان کوچه ها را می دود.برگ ها را به پنجره های اتاقی که تو در آن آرام گرفته ای؛می کوبد.

    پاییز می داند پشت گونه های بخار کرده ی پنجره،پدر بزرگی به خواب رفته است.قایق خوابش به آرامی می رود.انگار یک نفر، ریسمان اختیار را پاره کرده است. به گمانم آن یک نفر، خدا بوده است...

    پاییز زیر باران خیس شده است.این بار، بی هیچ واسطه ای خودش در را می کوبد. اما پدربزرگ همچنان خواب است وقایق خواب او بی اختیار می رود...تااینکه به خدابرسد.

    #فائزه _حسین زاده

  • ۱۳ | ۰
  • نظرات [ ۱۳ ]
    • میــ๛ آنـہ
    • جمعه ۱۱ آبان ۹۷

    من از عهدآدم تو را دوست دارم

    من ازعهد ادم تورا دوست دارم

     

    من از عهد آدم تو را دوست دارم
    از آغاز عالم تو را دوست دارم

     

    چه شب‌ها من و آسمان تا دم صبح
    سرودیم نم‌نم، تو را دوست دارم

     

    نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی
    من ای حس مبهم تو را دوست دارم

     

    سلامی صمیمی‌تر از غم ندیدم
    به اندازه‌ی غم تو را دوست دارم

     

    بیا تا صدا از دل سنگ خیزد
    بگوییم با هم: تو را دوست دارم

     

    جهان یک دهان شد هم‌آواز با ما
    تو را دوست دارم، تو را دوست دارم

    قیصرامین پور

  • ۸ | ۰
  • نظرات [ ۲۰ ]
    • میــ๛ آنـہ
    • پنجشنبه ۱۰ آبان ۹۷

    فدای روی ماهت

    فدای روی ماهت

  • ۱۰ | ۰
  • نظرات [ ۱۴ ]
    • میــ๛ آنـہ
    • جمعه ۴ آبان ۹۷
    یا دلیل المتحیرین
    بحار الأنوار - العلامة المجلسي - ج ٩١ - الصفحة ٣٨٦