میدونستم توی درس شیمی استعداد زیادی داشتم اماچون نمیتونستم بادبیرم زیاد ارتباط برقرارکنم ووارد جوکلاس شَم ☹☹☹؛ این درس جزونقاط ضعفم بود!سوم دبیرستان که تموم شُدش و نهایی ها رُ دادم ؛ هَمه اش توفکراین بودم که برم سراغ یه دبیرشیمی خوب!بنظرمی رسید پیداکردن یه دبیر خوب خیلی کارسختی باشه چون انقدرتبلیغات زیادهست که ادم نمیتونه خوب رُ از بد تشخیص بده .یه دلهره ای تَهِ دلم بود چون توی ضمیرناخودآگاهم این ثبت شده بودکه اگه بهترین دبیر دنیارُهم که برای من بیارن بازم من حس بدی نسبت به این درس گنگ دارم!این افکار تمام ذهنم رو درگیرخودشون میکردن ونمی گذاشتن من به راه موفقیتم شفاف ترنگاه کنم.

دبیرشیمی خوب ازنظرمن دبیری هست که بتونه برای حفظیات شیمی رمز بذاره ، برای مفاهیمش هم اوناروبازبون ساده توضیح بده و برای محاسباتش هم یه قاعده ساده وکلی رو یادبده تا دانش اموز بتونه درمواجهه باسوالات شیمی اول نوع اونارو تشخیص بده وسپس به حلِشون بپردازه.

توی دل تیرماه پارسال یادمه اولین بار که اومد کلاسمون ، هیچ کدوم از بچه ها باورشون نمیشد که این پسر جوون استادمون باشه واصلا قَدو قَواره اش به این حرفا نمیخورد!کت راه راه بنفش بازمینه کرمی ،پیرهن سفیدی که دکمش تاگلویشان بسته بود و شلوارچسبیده به پاش(منظورم اینه که شلوارش نسبتاتنگ بود)!کفش ها ی کالج به پا کرده بود(اگردیده باشید با کالج یا جوراب کوتاه میپوشند یااصلانمی پوشند...استاددرزندگیِ شان تابه حال جوراب نپوشیده اند)! وخیلی هم جلسه اول سعی کردند بگویند که روش هایم عالیَن وازاین حرفا!باخودم گفتم اگه قرارباشه تمام جلسات بعدی همینطوری باشن (کلاس خشک باشه)اصلا درصدهام ازاینی که هستن بدتر میشن .چون جزوه نداشتیم و بیشترازنصف کلاس مونده بود ؛ قرارشد جدول تناوبی رُ درس بدند وبعدازدرس دادنشون هم ازمون خواستند که کل جدول تناوبی رُ روی برگه یادداشت کنیم و بهشون نشون بدیم.من باناامیدی تمام جدول رُنوشتم .وقتی برگه رُ از من گرفتند ، گفتند که اصلا حواست جمع نیس یه ردیف رُ جابه جا نوشتی . این رفتارشون حداقل برای من غیرمنتظره نبود. باخودم گفتم این لحظه رُ جزو فِیوِریت های خودت سِیوِش کن!توروزی بهترین دانش اموز کلاسش خواهی شد.برای مبلغ جزوه که درآن اوضاع بسیار وخیم کنکوری ها ، زیاد بود دستور بفرمودند که ازبرای پدرانتان هنگامه ای که سرکاربرمی گردند، سیب زمینی سرخ کردندی وانها خوردندی و شما نیز پول جزوه ها راگرفتندی!خدایش پدرومادر استاد را بیامُرزَد؛ جزوه هایشان جزوه بودند.جزوه هایی که خودشان هم مارکِری شده بودند وهمه ی مطالب کتاب که باهم مرتبط بودند درآن، بِقلمِ استادبزرگ ، خوش خنده  وخوش خوراکِمان به تحریر درآمده بودند!

درجلسه های بعد ، صعود تعدادخنده های سرکلاسمان همانا و صعود عشق به درس هم همانا!✿✿♥♡❤♥✿بالاخره به یک ازمون رسیدیم که استاد به مبحث مذکور رسیدند و قرارشد هرکس بالای هشتاد بزند به اومبلغی پول دهاد!ولی ازانجایی که استادتااین حرف را گفتند ؛یکی ازبچه ها دستش رابالابرد و گفت این درست نیست!خیلی ها قبل آزمون سوالات و لزوما کلید انها را دارند! استادبااین حرف ، قول خورا پس گرفتید و سپس ادامه دادندی: من درسم راداده ام! حال میخواهم ببینم شاگردانم چه میکنند!خدا یکشنه بعد را نیاورد! وقتی درصد هایمان را استاد دیدند جابه جا سِگِرمه هایشان درهم رفت ....انتظارداشتیم استادکلاس راترک گویند اما بالحن ارام تری مارا توصیه هایی بفرمودند:شما فکرمیکنید ظلم کردن به کسی فقط به این معناست که حق اورا بخورید یااورا درگوشه های پنهان کوچه وخیابان بزنید؟!الان هم که درس نمی خوانید دارید اول به خودتان ، خانواده تان و سپس من ظلم میکنید! والا بخداانهایی هم درس میخوانند نتیجه شان درکنکور میشود این!

+چقدردلم برای حرف های محبت امیز وانگیزشی تان تنگ شده است استاد!

+یکشنبه های پرخط وخال بعدی هم در راه هستن!