خیال تابستانه من

 

 

خیال تابستانه ی من

به نام خدای خواب های لطیف

درخیالم، مزرعه ای دارم که وسعتش در چشمانم پیداست. مزرعه ام به اندازه سه وعده نود روز تابستان،بلال دارد.عصرها که آفتاب در دل آسمان می نشیند؛ درمیان بلال های نوشینم قدم می گذارم و نگاهم را به دانه های یکرنگشان می دوزم.جواری های من بی نهایت  مهربانند.خنده های گلوسوزشان، برای من، قد دنیا ارزش دارد.با خنده هایشان آرامش درمیانه ی دلم به میهمانی می آید و بغض های گلوگاهم ، به چین وچروک های چهره ابدیت می پیوندند.

دو وجب بالاتر، روبه روی بچه بلال ها، تختی دارم.دردل تخت، قالیچه ای دست بافت،کشیده شده است. قالیچه که هدیه ای از یک آشناست ؛ آدمی را با نگار خویش پیوند می دهد. چه وفایی دارد!

وقتی به نوک مزرعه، کناردست پرچین ها، می رسم تالار بابونه ها عالم دیگری دارد. گیسوان بابونه های عطرآمیز ،عقل را متحیر و دل را بهانه گیر می کنند.گویااینجا، زمان نیزمانند من خشنود است. دیر می آید،دیرمی گذرد!

تابستان در مزرعه خیالی من ، خوش می گذرد!

#فائزه-حسین زاده

سلام 

دیشب متن رُ برای خانوادم خوندم.خیلی جالب بود هیچ کدومشون ازخودشون عکس العملی نشون ندادن.بعدکه خوندم تموم شد بهشون گفتم که فهمیدید؟-گفتن: نه

ینی تاحالا توعمرم مستمع به این خوبی پیدانکردم

+کپی متن با ذکر نام نویسنده باشد!

+پیشاپیش عید ها برشما مبارک