قایق بی اختیار درپاییز

به نام خدایی که ریسمان اختیار را برای انسان ها آفرید

پاییز من ،هراسان کوچه ها را می دود.برگ ها را به پنجره های اتاقی که تو در آن آرام گرفته ای؛می کوبد.

پاییز می داند پشت گونه های بخار کرده ی پنجره،پدر بزرگی به خواب رفته است.قایق خوابش به آرامی می رود.انگار یک نفر، ریسمان اختیار را پاره کرده است. به گمانم آن یک نفر، خدا بوده است...

پاییز زیر باران خیس شده است.این بار، بی هیچ واسطه ای خودش در را می کوبد. اما پدربزرگ همچنان خواب است وقایق خواب او بی اختیار می رود...تااینکه به خدابرسد.

#فائزه _حسین زاده

این متنم واسه فوت پدربزرگمه.مثل اینکه دیشب فوت کردن.ولی من زنگ زدم از بابام پرسیدم که حالش چطوره؟

گفتن بهتره...انگار نخواستن که من بفهمم.

خداییش خیلی سخته که همه اش فکر کنی که توآخرین نفری بودی که صداش رو شنیدی...و ازتو کمک میخواست!

یک حمد و یازده قل هوالله برای همه اموات(از اول دنیا تا آخر دنیا) بفرستید