پاستیل دوستی بی عیب(غیرازشیرینیش) است . او هر لحظه در فکرمن نفس می کشد، می دود وجیغ میکشد!

من هم باپای خیال به دنبال او می دوم. از آخرش به او می رسم و یک دهانش میکنم.بی هیچ سر و صدایی

درمسیر منتها به شهرستان، پاستیل خریدیم. شب بود و رخ یار(پاستیل) را ندیدیم و سعی هم براین نداشتیم که رخ اورا ببینیم.

سپس تصمیم گرفتیم که او را دانه به دانه بخوریم . ماشین هم در دست اندازها هِی بالاوپایین می رفت و از هر 15 تا پاستیل یک الی دوعدد از آنها در کفش هایمان می افتادند و بعد ازدقایقی که تلاش هابرای نجات انها موفقیت امیز بود؛ آنها را به هر سختی که بود میخوردیم.مسیربه پایان رسیده بود اما پاستیل ها نه!

پاستیل های مانده را برای دو مادربزرگ عزیزم بردیم. خیلی رفتارشون جالب بود. میگفتن خیلی نرمه و برای ما که دندون نداریم خیلی خوبه. بعدمنم درجواب گفتم که اره خیلی خوبه تازه یه مزیتی دیگه ای که داره اینه که برای استخوان ها ومفصل ها خوبند.ازاونجا به بعد ، تمام فکروذکر من این شد که بزرگ بشم،پولداربشم و براشون بسته بسته پاستیل بخرم و بشینم درکنارشون ، پاستیل بخورم.

نمی دونم این حس رو شماهم داشتید یانه. وقتی که می بینید مادربزرگتون یا افراد سن بالای خانوادتون در موردخوراکی های بروز ، باشما هم نظرهستند.قبلا من میدونستم هردومادربزرگم هم پفک وچیپس دوست دارن!

ولی من اصلا پفک رو دوست ندارم.هرموقع که مادربزرگم میادخونه ما ، یواشکی پفک میخوره که من نفهمم.چون من براش توضیح دادم که چقدر بده وخودمم اصلا دوست ندارم.