مدت زمان: 4 دقیقه 20 ثانیه

دریافت

بذارید ازپارسال یه خاطره بگم.

روز شهادت حضرت فاطمه(س) میخواستیم بریم حرم .

هواخیلی بارونی بود. داشتیم به راه خودمون ادامه میدادیم

که خواهرم گفت حالا چیکارکنیم بارون میاد ..الان خیس میشیم.

یه تاکسی زرد اومد برامون بوق زد که وایسیم..

بعد شیشه اش روکشید پایین گفت

بیاید صلواتی شمارومی برم.

وایی یه خوشحالی تمام وجود من ومامانم وخواهرم رو فراگرفت . خوشحالی مون بخاطراین بودکه حس میکردیم

امام رضا این ماشین رو واسمون فرستاده.ازکوچه

پس کوچه های حرم ردو شدیم ورسیدیم

به کوچه ای که منتهی میشد به حرم.

خیلی برام عجیب بود شورو اشتیاق مردم

رو توی این هوای بارونی میدیدم.

چه عشقی توی چشماشون موج میزد.

بگذریم رسیدیم حرم .نماز ظهر و عصر روبه جماعت خوندیم

و برامون مداحی کردن ویادآور روزای سخت زندگی

حضرت فاطمه (ُس) شدند. 

جالبه بدونید که برگشتناهم بعلت بارندگی زیاد،

پلاستیک کفشامون رو روی سرمون گرفتیم که برگردیم.

بازهم بالطف وکرم امام رضا

یه ماشین صلواتی دیگه مارو رسوند خونمون

این بود زیباترین خاطره در سال 95