۱۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

.o0×X×0o. روز مرگ آلود .o0×X×0o.

 

 

روزی که میخواست برود میگفت : حالا که من بودم و رساندمت اگر من نمیبودم و کلاست دیرمیشد چه کارمیکردی؟

من: خب قطعادیرمیشد و تیچرنمره کم میکرد (بااخمی که درچهره ام بود.) . دیگر خدافظی نکردم و دررابستم ورفتم.

وقتی از کلاس برگشتم دیدم که سرش شلوغ است و پروازش ساعت 4 است اما دوونیم به دنبالش می امدند تاباتشریفات (تمام وکمال ) ببرندَش.وقتی میخواست برود انگار همه ان بدخُلقی های من را فراموش کرده بود. فراموش کرده بودکه بی احترامی کرده بودم. میدانید ان مرد ، پدرم بود. دلش نمی امد حتی بخاطربدخلقی هایم مرا دعوا کند یاحتی چیزی بگوید. مسافرتش 5 روز طول کشید . روز 5 اُم همه چی رادوباره خراب کردم. گفته بود که چیزی نفروشم(هواپیمانگیرم)که دست کم 2850000 تومان ضرررکردیم . کم مانده بود سکته کنم. ساعت 4 برگشت . باخودش قوَتوُ اورده بود ازهمان هایی که من دوسداشتم وگفته بودم که بیاور . داشتیم غذامیخوردیم . خاله ام گفت : چراسایلنتی؟ من: گند خودرا زده ام. دیگر حرفی نیس که خواسته باشم بزنم. سفره راجمع کردیم . دانه های اشکم گوله گوله می افتادند.موضوع را با بغضی که در جسم و روحم بود توضیح دادم.  پدر : چراآخر گریه میکنی. این برایت تجربه میشود که حواست به همه چیز جمع باشد . توباید به حرف من گوش میکردی.فکرمیکنی که من نمیدانم که تومیتوانی . چرامیدانم. خوبش راهم میدانم.حالا اشکالی ندارد سه روز بکوب کارمیکنیم تا تمام ان ضرر را جبران کنیم. حالا اگر میخواهی تنها دخترمن باشی دیگر گریه نکن .چون من خیلی ناراحت میشوم.

بیشترافراد خانواده ام هم بخاطر من ناراحت بودن. خلاصه ان روز را باگریه ها و هق هق هایم براهالی خانه مان مرگ کردم.

+این اندراحوالات  مربوط به دو سال پیشه

  • ۴ | ۰
  • نظرات [ ۱۶ ]
    • میــ๛ آنـہ
    • سه شنبه ۲۶ مرداد ۹۵

    •´¯`•. یا رئوف .•´¯`•

    چند روزیست که در راه آهن مشهد برنامه فرهنگی میگذارند .

    حال و هوای اینجا پراست از عشق مسافرهایی که به پابوس می آیند.

    مسافربودن مخصوص انسانها نیست گاهی پرنده هاهم مسافرمیشوند.

    من نمیدان، نمی بینم نامه های دعوتشان را... . آقاخوداین مسئله رابهتر میداند.

    پی نوشت: نائب الزیارَتان هَستُم

  • ۷ | ۰
  • نظرات [ ۱۳ ]
    • میــ๛ آنـہ
    • پنجشنبه ۲۱ مرداد ۹۵

    ıllıllı my gosh ıllıllı

     

    امروز صبح که خدایه عمر دیگه دوباره به من دادد تا مامانمو ببینم که خداروشکردیدم ... داشتم میگفتم دیدم که لبش جوش دراورده یانه بذار بگم رو لبش تبخال بود . البته قبلش جواب ازمایش دیروز رو دیدم . خیلی جوابش بدبود. ینی قندم ازاسترس رسیده بود به 210 باورم نمیشد. دفعه های قبل قندم که خیلی زیاد میشد، میشد 110 یا 104 . ایوانسی هم زیاد شده بود. جواب ازمایش بی نهایت بد بود. دلم میخواس پشت نت غش کنم . فک کنم بخاطراین کارام قلبم ازکاربیفته و دیگه حتی نتونم دکمه ذخیره و انتشاربلاگ رو فشاربدم. خلاصه به مامانم گفتم . مامانم از درون خیلی ناراحت شد ولی یطوری نشون داد که من نفهم ... ولی من!... ادامه داد وقتی پرخوری میکنی ، وقتی برای چیزای الکی مثل درسهات استرس میگیری ، وقتی اب سرد میخوری همین میشه دیگه!... یکارنکن که دیگه نذارمت مدرسه ی بووووووق .

    خداییش راس میگفت گاهی اونقد قندم زیاد بود که فک میکردم اگه سرموبذارم بخوابم اصن دیگه پاشدنی در کارنیس. ویامیتونم بگم که این تصور رو داشتم که قند از چشمام داشت میزد بیرون! خیلی مریض بدمنطقی ام. باخودم میگم حالا یکم بیشتربخور بعدا اب میخوری قنتدت میره پایین ولی خب تفکرم 100 درصد غلطه.

    نمیدونم جواب دکترو چی بدم حالا؟ بازنگه یه ماه دیگه برو ازمایش بده بیا. انگارکه منو باازمایش گرفتن میکشن!

    این عکس روهم برای ارامش روحم گذاشتم!

  • ۴ | ۰
  • نظرات [ ۹ ]
    • میــ๛ آنـہ
    • دوشنبه ۱۸ مرداد ۹۵

    —(••÷[ بوی پلو می دهی]÷••—

    تابستان که می اید مهمانی رفتن ها ، عروسی رفتن ها زیاد میشود ومادران پسردار  به دنبال کیسی مناسب برای خواستگاری میگردند. اینجورمواقع گوش بعضی ها تیزتر ازقبل میشود. اول ازهمه مادرها و سپس پدر و اخرین نفر که اگررای او نباشد همه چی منتفی میشود کسی نیس جز دایی بزرگه خونواده.  شاید این تابستانی قریب به 20 الی 50 مهمانی دعوت شده ایم و ان مهمانی هایی را گلچین کردیم[م] که کمتر بااین مشکلات روبه رو شویم[م]. برای مثال قبل ازعروسی دیشب دایی ام میگفت بوی پلومیدهی ! 

    من در پاسخ گفتم: من حتی بوی ماست سوزمه هم نمیدهد( میدانید ماست سوزمه نوعی ماست محلی است که درروستای خسرویه بعنوان شام یا صبحانه صرف میشود و صرفا بوی خاصی نداردواگر انگورهم باشد باان میل میکنند.)

    دایی ام که اولویت سوم است میگوید اگر پس ازعروسی خواستگاری بدنبال تو امد تو را به روی رخشش باتمام وکمال و بدون منت خواهیم گذاشت تاتورا به هر انجا که بخواهد ببرد. توهم بلاشک باید قبول کنی وگرنه....!

    رفتیم عروسی ، پس از دیالوگ های قبل مادری که پسرداشت روبه رویم قرار گرفت وگفت چند سالته ؟ باکمی تامل گفتم قربانتان شوم 16 سال. خوش حال شد به قدری که میخواست برود سراصل مطلب که مامانم ادامه داد میخواهیم دخترمان را 25 سالگی عروس کنیم. [بگویم من دلیلش رامیدانستم]. مادر پسردار گفت  اخر چرا؟

    مادرم ادامه داد  بخاطراینکه پدر بزرگش این راگفته! و مانمیتوانم زیر حرف او بزنیم.

    پی نوشت: خلاصه اینکه عزیزان اگه بوی پلومیدین یه کاری کنین که نه پلوتون سرد باشه و نه گرم!

  • ۵ | ۰
  • نظرات [ ۹ ]
    • میــ๛ آنـہ
    • شنبه ۱۶ مرداد ۹۵

    ▂▃▄▅▆▇█▓▒░Happy girls day░▒▓█▇▆▅▄▃▂

     

    دختران مادر روزتون ازهمین الان مبارک.

    نمیدونم چرا دلم میخواد از طرف مادرم این توصیه رو بشنوین شاید یه روز بدردتون بخوره.

    مامانم میگه دختراباید یه جوری باشن که اخلاقشون ، رفتارشون نمونه ی کوچیکی از رفتار فاطمی باشه.

    ویه چیز دیگه. اینکه خانم باید زیبایی داشته باشه ونباید ازاون زیباییش برای فریب دادن دیگران استفاده کنه.

    خومنم دوسدالم مثه همه ی دیگران ناخن هامو لاک بزنم و روش طرح داشته باشه فکر میکنم کلیپ زیر گویای طرز کارباشه. برای مشاهده کلیک فرمایید.

    خب توی این روز باید کادو گرفت . من کادومو ازخدا میخوام که راهی قم بشم واسه یک هفته حتی به 4 روزهم بسنده کردم.

    راستی من میخوام برم یه پاتوق دخترونه هرکی پایس بیاد. ادرسش: چهارراه مقدم طبرسی. کاشانی2. حسینیه کاظمی ها. 

    چهارشنبه 95/5/13. ساعت 16

  • ۵ | ۰
  • نظرات [ ۱۷ ]
    • میــ๛ آنـہ
    • چهارشنبه ۱۳ مرداد ۹۵

    Aղ მղἶომէεძ բἶlო

    writing point: An animated film like cartoon

    تیچر: چرا این طور فیلم هارودوسداری؟

    من: چون فکرمیکنم وقتی اینارومیبینم ، کودک درونم گل میکنه منظورم اینه که فعال میشه

    تیچر: ⊙.☉

    پی نوشت: ماشین زمان نداریم که به گذشته ها واون حال وهوای قشنگ بچگی بگردیم ولی میتونیم که یک شرایطی رو برای برگشتن به عقب و اون حس های تکرار نشدنی فراهم کنیم. ولی حیف که نمیشه همون لجبازی هارو بکنم....

  • ۵ | ۰
  • نظرات [ ۸ ]
    • میــ๛ آنـہ
    • دوشنبه ۱۱ مرداد ۹۵

    ⓒⓗⓐⓝⓒⓔ

    چند روز پیش که پولام یه عالمه شده بود رفتیم جنت که اگه کفش مجلسی خوب دیدیم بخریم که خداروشکر گیر اومد .من فکرمیکردم که گرون باشن ولی نه اف خورده بودن از صدو بیست تومن تنزل کرده بودن به 55 تومن که اخرش ما51 حساب کردیم. خلاصه به شماهم پیشنهاد میکنم که برید ازاون مغازه کفش بخرید . (کفشام ازاون پاشنه بلند لج داراست که میشه باهشون راه رفت بطور عادی!)

    امروزم که دیر از خواب بیدارشده بود که برم کلاس زبان و کانورستیشن رو هم که گذاشت بودم صب حفظ کنم که نکردم وخلاصه یه 5 دقیقه ای دیر کردم . باورتون میشه تیچرازمن نپرسید؟

  • ۷ | ۰
  • نظرات [ ۸ ]
    • میــ๛ آنـہ
    • پنجشنبه ۷ مرداد ۹۵
    یا دلیل المتحیرین
    بحار الأنوار - العلامة المجلسي - ج ٩١ - الصفحة ٣٨٦