۱۳ مطلب با موضوع «قبل کنکورنوشت :: [دکترشرلی]» ثبت شده است

❤♡♥عشق که نباشد جــ✔♒✓ــآن درعذابــ∞♩♩♫♬است!

ازهمان کودکی ها به رابطه های تضاد بین پدرومادرم پی برده بودم.این تضادممکن بود ازصحبت کردن درمورد یک چیزکوچک شروع شود وبحث بالابگیرد.خوب یادم می آید همیشه این موقع ها، مادرم کنارمی آمد  وسعی میکرد همه بی احترامی ها وبی ادبی ها درون خود بریزد؛ بی آنکه یک لحظه از مسیرش جداشود.

  • ۳ | ۰
  • نظرات [ ۱۵ ]
    • میــ๛ آنـہ
    • دوشنبه ۱۵ مرداد ۹۷

    حال بد خانواده ها...

    مشاورها میگویند پرستاری را میاوری...نمیدانم درتمام سال های تحصیل دردبیرستان وساعت ها ی طاقت فرسا بدنبال رشته ای تاپ بوده ام.حال باید برای ادامه تحصیلاتم به شهرهای دیگر بروم..کرمان، بیرجند، قاین،فردوس وطبس و سمنان ودامغان،شیروان وبجنورد وشهرهای شمالی.باورکردنی نیس.باورکردنی نیس که خانواده ها برسر رشته ها وحتی شهرهایشان بحث میکنندو اخر کارشان به جایی میرسد که به یکدیگر میگویند که کوتاهی ازهردوی آنها بوده و دیگرکاری به کار فرزندشان برای انتخاب رشته اش ندارند(قهرمیکنند)! و  بیچاره فارغ التحصیلی که دل تودلش نیس....ای وای بدبختی ازاین بدتر نیس که پدرت برای تو،آرزوی مرگ کند...و تو بمانی حیران وسردرگم!

    دوستان اگه پیشنهاددیگه ای دارید بدید

  • ۷ | ۱
  • نظرات [ ۱۵ ]
    • میــ๛ آنـہ
    • يكشنبه ۱۴ مرداد ۹۷

    پف بیخوابی چشمام:'(

    سلام به همه و عذر خواهی بابت نبودنم توی این یه هفته ای گذشت.

    نتایج هم اومدن . اما نه سر وقتی که تعیین شده بودن.ازاون روز تاحالا همش سردرد دارم!

    راستش کنکوری هااول دفترچه انتخاب رشته رو دیدن بعدم نتایجشون رو

    اولش باورم نمیشد که تودفترچه تجربی هاهم حقوق ومهندسی داشته باشیم

    هی باخودم فکرمیکنم با اینکه تجربی خوندم وهمیشه نمره ریاضیم تاپ بوده ، مهندسی هارو الان از پزشکی وپیرا بیشتر دوس میدارم ولی ازبازار کارش واینا اطلاع بی اطلاع!

    امروز قراره برم مشاوره ساعت 5 به بعد...نمیدونم رتبه هامون حبابه یا نه؟ والا ماخودمون الان تو تشتیم!

  • ۵ | ۱
  • نظرات [ ۱۲ ]
    • میــ๛ آنـہ
    • شنبه ۱۳ مرداد ۹۷

    کنکـــــور(گندزد به زندگیم)

    سلام به همه 

     این یه سالی که گذشت و من نبودم داشتم واسه کنکور میخوندم وتجربه کسب میکردم؛

    والا کنکور97 تجربی خیلی سوالاتش جالب نبود ومخصوصا شیمی وزیستش که فقط جنبه تضعیف روحیه داشتن!

    عذرخواهم ازهمه ی دنبال کنندگان عزیز بخاطر یه سال تاخیر

  • ۰ | ۱
  • نظرات [ ۶ ]
    • میــ๛ آنـہ
    • سه شنبه ۲ مرداد ۹۷

    یه دونه استخون اضافی

    تاحالا تجربه داشتن یه استخون اضافی توی دستتون رو داشتید؟

    خیلی حس بدیه مخصوصا اینکه بری دکتذ و بگن که باید عمل بشی و ممکنه اعصاب دستت اسیب ببینه.

    من الان تواون وضعیتم .... برام دعاکنید.

  • ۵ | ۰
  • نظرات [ ۵ ]
    • میــ๛ آنـہ
    • پنجشنبه ۱۹ اسفند ۹۵

    وعده ای که باید حتمامیل شود.

    وقتی که راهنمایی بودم] هرروز صبح که پامیشدم برم مدرسه هیچی دلم نمیخواست بخورم(بعنوان صبحانه) واغلب هم چیزی نمیخواستم بردارم که تومدرسه بخورم. گاها دیده میشد که در طول یک هفته فقط من ناهار و شام رو میخوردم وگاهی اصلا شام هم نمیخوردم. شده بودم پوست و استخون. خیلی ضعیف شده بودم .هرکی منو میدید میگفت یکم به خودت برس. منم که اصلا دل تو دلم اب نمیخورد. خیلی روزای اَسَفناکی داشتم. 

     

    پ.ن : همه اینا باعث شد که دیابت بگیرم. حالا بعد از اون هم تجربه تلخ، دیگه تا صبحانه اَم رو(که خیلی سالمه) نخورم ، نمیرم مدرسه. و یک نصیحت به کسانی که قراره دراینده مادر یا پدر بشن، لُدفا همتون (مامان+بابا+بچه یا بچه ها)باهم صبحانه بخورید .[اینطوری اشتهای همه باز میشه]  

     

    بقول مامانم باید هرچیزی برام بطوربد اتفاق بیفته تارعایت کنم!
  • ۶ | ۰
  • نظرات [ ۲۳ ]
    • میــ๛ آنـہ
    • پنجشنبه ۱۸ شهریور ۹۵

    عرق ریزون تابستون داره تموم میشه.

    در سال تحصیلی جدید که به گفته ی برخی عزیزان 18 روز مونده و به گفته ی برخی دیگر 20 روز مانده تا بدبدختی ، قراره یه تجربه نو داشته باشم. اینکه پیاده برم مدرسه بااون کوله باری که به قول خانواده توش سنگ داره. نمیدونم چقدر وزن کم خواهم کرد . ولی میشه یکم تخمین زد . من تو تابستون از 45 کیلو رسیدم به 44 در عرض دوماهو. پس تومدرسه ها احتمالا 4-6 کیلویی کم بشه و بیشتر عرق بریزم. 

    عجب تابستون پرتجربه ای بود امسال. فهمیدم که پول دراوردن خیلی سخته. سخت ترازاون چیزی که فکرش رو میکنیم. فهمیدم که چجوری باید فرم های بانکی رو پرکنم.

    فهمیدم که برای سال بعد باید یه جوری درس بخونم که خودم رو خسته نکنم. منظورم اینه که یه جورنخونم که دیگه تابستونش نتونم چیزی بخونم. 

    فهمیدم که بازی مونوپولی خوبه . وقت های استراحتم رو قراره بااون پرکنم.

    فهمیدم که همیشه نباید پولامو خرج کنم ودرلحظه خوشحال باشم.گاهی اوقات برای کسایی که دوستشون دارم ، کادو بخرم. این حس به من انرژی میده.

    فهمیدم سفررفتن ازنون شب هم واجب تره. ولی خانواده+من به اجبار، نون شب رو ترجیح میدیم.

    عرق ریز تابستون

  • ۷ | ۰
  • نظرات [ ۲۹ ]
    • میــ๛ آنـہ
    • يكشنبه ۱۴ شهریور ۹۵
    یا دلیل المتحیرین
    بحار الأنوار - العلامة المجلسي - ج ٩١ - الصفحة ٣٨٦