۱۵ مطلب با موضوع «قبل کنکورنوشت :: فآن» ثبت شده است

پنکه سقفی زنگ شیمی

امسال باهرکم وکسری که تومدرسه و زندگی بود وگذشت وبازم خاطراتش چه شیرین وچه تلخ باقی موند.یکی از این خاطرات رو شرح میدم.

 


دریافت

مامعلم شیمی مونو خیلی دوس میداشتیم. اون هم مارودوس میداشت.لازم بذکه که این عشق دوطرفه می بود.

قرارشده بود که کل کلاس ، نفری ..... تومن پول بذارن تا کادویی

تهیه بفرمایییم. خداروشکرکه بچه هاخسیس بازی درنیاوردن و مبلغ رودادن . خیلی سخت بود لحظه ی آخرسال هم کادو مون رو بدیم و معلممون رو فراموش کنیم. خداییش واسه ما مثه مادربود.

دلسوزی تو دلش موج میزد . اما چندلحظه از این حال وهوانگذشته بود که بچه ها تصمیم گرفتن به ناظم بگن که بیاد تا دسته جمعی به همراه معلم عزیزمان عکس بگیرند....خلاطه عکسمان راگرفتیم و آخرین عکس ، قراربود سلفی باشد . خیلی خوشحال شدیم.یکی ازبچه های کلاس قرارشد به نمایندگی ازافراد قددراز بالای میز برود وسلفی بگیرد که ناگهان گوشی به همراه 2 عددانگشت لای آن گیرکرده و گوشی و قاب و دیگرجزئیات آن به یک طرف پرتاب و خورد شدندو آن دو عدد انگشت هم آسیب چندانی ندیدند.لازم بذکراست تمامی بچه های کلاس درطی این مدت نمیدانستند بخندند یاگریه کنند.اما خود بشخصه ، خندیدم و بسی از آن لذت بردم.«هنگامی که یکی از قددرازان به بالا ی صندلی رفت تا سلفی بگیرد؛ هیچ کدام یک از بچه های کلاس بفکر پنکه سقفی نبودند....باتاسف فراوان»

این بود خاطره ما...

  • ۴ | ۰
  • نظرات [ ۶ ]
    • میــ๛ آنـہ
    • جمعه ۲۴ ارديبهشت ۹۵

    پنس وپرتقال

    دیشب رفته بودیم خونه داییم... خیلی خوش گذشت اما اارش یه خورده عجیب بود.

    عجیبیش بخاطر این بود که دونه پرتقال رفته بود توی دماغ داداشم.داییم باورش نمیشد که دونه پرتقال رفته تو دماغش.

    برای شناسایی بهتر چراغ قوه ی گوشیش رو روشن کرد

    انداخت تو دماخش.پسردایی کوچیکم که یک سال و هف هش ماهش بیشتر نبود گوشی داییم رو برداش و میخواست با چراغش تو دماخ داداشم رو نیگا کنه و هی دست تو دماخ خودش میکرد..

    خلاصه از اخر کاربه جایی کشیده شد که بچه رو  بردن اورژانس وباپنس دونه پرتقال رو کشیدن بیرون.

     

  • ۲ | ۰
  • نظرات [ ۴ ]
    • میــ๛ آنـہ
    • دوشنبه ۹ فروردين ۹۵

    زنـــــــــده ام

    سلام به همه ی دوستان و عزیزان من زنده هستم نگران حال من نباشید (الکی مثلن)

    چندوقته خیلی درگیرم وزیادنمتونم سربزنم و عذرخواهی میکنم.

    فقط اینوبگم که انتظارنداشتم این همه اتفاق خوب برام بیفته .

    اتفلقاتی که یک لحظه ام فکرشونو نمی کردم .الهی جیب همه ی باباها پرپول باشه.التماس دعا

  • ۵ | ۰
  • نظرات [ ۴ ]
    • میــ๛ آنـہ
    • جمعه ۱۴ اسفند ۹۴

    حس بچگی

     

     

    بچگی راباید اینگونه حس کرد...!

  • ۲ | ۱
  • نظرات [ ۳ ]
    • میــ๛ آنـہ
    • دوشنبه ۲۵ آبان ۹۴

    Ms.Sherly

     


    دریافت
    عنوان: موزیک آنه شرلی
    حجم: 3.91 مگابایت
    توضیحات: تیتراژکارتون آنه شرلی

  • ۱۴ | ۰
    • میــ๛ آنـہ

    تفسیربابام

    ازاونجایی که من میرم کانون فرهنگی آموزش قلمچی و هردوهفته ،

    آزمون دارم و بعدازظهرا میرم کارناممومیگیرم.

    بعدازگرفتن کارنامه ،پدرم تفسیری بسیارخنده دارازکارنامه درخشان من کردن.

    بابام گفت: چون  دروس عمومیت  بالاتراز درس های اختصاصی هست

    به زرس قاطع تو پزشک عمومی میشی.

    حالا فک کنین بابام اگه پشتیبان میشد چه روحیه ای به دانش آموزاش میداد!

    ولی خداییش به من یکی خیلی روحیه داد.laugh

  • ۷ | ۲
  • نظرات [ ۱۰ ]
    • میــ๛ آنـہ
    • جمعه ۲۰ شهریور ۹۴

    روزهایی که درگذرند....

    سلام .

    این چندروز رفته بودیم پیش مادربزرگ وپدربزرگ عزیز

    وخونه ی خاله جان(کوچیکه).جاتون خالی خعلی خوشگذشت واین عکس ها هم مربوط به پارک رفتنمونه.

    البته بگم روزقبلش خونه دایی جون بودیم

    ومن یه سوال خیلی خنده داری پرسیدم بخاطراینکه

    پسرداییم سرش شکسته بود واگه این سوال رو نمی پرسیدم ؛ دق میکردم.

    **سوال: وقتی که سر ادم میشکنه چجوری جا میندازن؟!

    [اگه ازسوالم قهقهه زدین فلش سبزه واگه فک کردین که من دیووونم فلش قرمزه رو بزنید.]

  • ۱۳ | ۴
  • نظرات [ ۷ ]
    • میــ๛ آنـہ
    • يكشنبه ۱۵ شهریور ۹۴
    یا دلیل المتحیرین
    بحار الأنوار - العلامة المجلسي - ج ٩١ - الصفحة ٣٨٦