۷۹ مطلب با موضوع «قبل کنکورنوشت» ثبت شده است

سوسک درکنارمن دعا میکرد

شب قدر بود داشتم برای دل بی صآحآبم گریه میکردم نه بذار راستش را بگویم برای لغزش های دل نباید مرتکب می شد وشد می گریستم.... باتمام قلبم اشک می ریختم تا یارمهربانم را ببخشد .... ناگهان دیدم سوسکی درکنار من گریه میکند وروی دستم قدعلم کرده است... خدایا مهربانی ات تاکجا.

ناگفته نماند من ازترس او دیگر اشک نریختم... منتظرماندم تاازروی دستم برودکنار تااینکه ناپدید شد.

  • ۶ | ۰
  • نظرات [ ۸ ]
    • میــ๛ آنـہ
    • يكشنبه ۶ تیر ۹۵

    کمی تاملـــــــ

    نگویید تا شب های قدر سال بعد زنده هستیم

    بگویید بعد شب 19 ینی 21 هم زنده هستیم...

  • ۳ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • میــ๛ آنـہ
    • يكشنبه ۶ تیر ۹۵

    مخاطب..التماس دعا

    ای کاش روزی برسه که بتونم روزه بگیرم

    لطفابرای همه ی اونایی که این فرصت رو دارن ازدست میدن دعا کنید

  • ۴ | ۰
  • نظرات [ ۴ ]
    • میــ๛ آنـہ
    • يكشنبه ۲۳ خرداد ۹۵

    اردک ماهی نه اردک

    مامانم: چه قدر این ماهی خوشمزست!

    من:اسمش چیه؟

    مامان: اردک ماهی

    من: پس پاهاش کو؟

    مامان: من گفتم اردک ماهیه نه اردک

    من:

  • ۳ | ۰
  • نظرات [ ۷ ]
    • میــ๛ آنـہ
    • شنبه ۱ خرداد ۹۵

    پنکه سقفی زنگ شیمی

    امسال باهرکم وکسری که تومدرسه و زندگی بود وگذشت وبازم خاطراتش چه شیرین وچه تلخ باقی موند.یکی از این خاطرات رو شرح میدم.

     


    دریافت

    مامعلم شیمی مونو خیلی دوس میداشتیم. اون هم مارودوس میداشت.لازم بذکه که این عشق دوطرفه می بود.

    قرارشده بود که کل کلاس ، نفری ..... تومن پول بذارن تا کادویی

    تهیه بفرمایییم. خداروشکرکه بچه هاخسیس بازی درنیاوردن و مبلغ رودادن . خیلی سخت بود لحظه ی آخرسال هم کادو مون رو بدیم و معلممون رو فراموش کنیم. خداییش واسه ما مثه مادربود.

    دلسوزی تو دلش موج میزد . اما چندلحظه از این حال وهوانگذشته بود که بچه ها تصمیم گرفتن به ناظم بگن که بیاد تا دسته جمعی به همراه معلم عزیزمان عکس بگیرند....خلاطه عکسمان راگرفتیم و آخرین عکس ، قراربود سلفی باشد . خیلی خوشحال شدیم.یکی ازبچه های کلاس قرارشد به نمایندگی ازافراد قددراز بالای میز برود وسلفی بگیرد که ناگهان گوشی به همراه 2 عددانگشت لای آن گیرکرده و گوشی و قاب و دیگرجزئیات آن به یک طرف پرتاب و خورد شدندو آن دو عدد انگشت هم آسیب چندانی ندیدند.لازم بذکراست تمامی بچه های کلاس درطی این مدت نمیدانستند بخندند یاگریه کنند.اما خود بشخصه ، خندیدم و بسی از آن لذت بردم.«هنگامی که یکی از قددرازان به بالا ی صندلی رفت تا سلفی بگیرد؛ هیچ کدام یک از بچه های کلاس بفکر پنکه سقفی نبودند....باتاسف فراوان»

    این بود خاطره ما...

  • ۴ | ۰
  • نظرات [ ۶ ]
    • میــ๛ آنـہ
    • جمعه ۲۴ ارديبهشت ۹۵

    قندHigh و دندون درد

    هیچی بدترازاون لحظه ای نیس که شب باشه و دندونت دردکنه و بدونی که امشبم قندت Highـــه و فرداصبح امتحان داری....

  • ۱ | ۱
  • نظرات [ ۷ ]
    • میــ๛ آنـہ
    • جمعه ۱۷ ارديبهشت ۹۵

    تنبیه نفس اماره

    راستش ادم توزندگیش خیلی ساده میفهمه که خداتنبیهش کرده ولی به روی خودش نمیاره.منم توی این هفته روز یکشتبه تنبیه شدم. 

    در خونه بسته شد .من موندم و یه عالمه شوکولات .من موندم بایه دنیاشیرینی . احساس میکردم که یه چیزی هی دستور میده میگه برو کاراون شیرینی هارو تموم کن . ....رفتم وتموم کردم. 5دقیقه بدمامانم رسید و به گمان من هنوز سرویس نرسیده بود.(درواقع سرویس در حال شیرینی خوردن من بوق زده بوده که من نفهمیدم.) حال مادر گرامی منوسواراتوبوس فرمودند ومن بعد از  30 دقیقه تاخیر به مدرسه رسیدم.

  • ۲ | ۰
  • نظرات [ ۳ ]
    • میــ๛ آنـہ
    • جمعه ۱۰ ارديبهشت ۹۵
    یا دلیل المتحیرین
    بحار الأنوار - العلامة المجلسي - ج ٩١ - الصفحة ٣٨٦