یادمه توی راهنمایی برای ریاضی مون رسم داشتیم. من بشدت متنفربودم. میدادم بابام بکشه. برای آخرترم تونستم ریاضی رو سه دور بکنم ولی از  رسم ریاضی هم هیچی بلد نبودم وزمان هم کم بود که یادبگیرم. مارفتیم سرجلسه !  همه ی سوالا رو با ارامش خیلی خاصی حل نمودیم و سپس به رسم رسیدیم. هرکارکردم نشد تااینکه من فقط سرجلسه موندم. دبیر ریاضی مون خانم مقدری اومد برام کشید!

باورم نمی شده که اون دبیر سخت گیر ، بیاد وبرام بکشه.خوبیش اینجا بود که هیچ وقت ازم سوال نکرد که چراسرجلسه نتونستی بکشی.

خیلی حس خوبی بهم دست داده بود . ازاونجا به بعدانگیزه ام برای یادگرفتن ههمه دروس ریاضی بیشتر وبیشتر شد.

1. امروز رفتم دانشگاه. دوتا ازکلاسا رو نرفتم وگرفتم تونماز خونه خوابیدم .چرا؟ ازبس کسل وخسته بودم.گردنم هر دوطرفش درد می کردو شانه هام  وبی نهایت تیرمیکشیدن و اصلا نمیتونستم موقع راه رفتن تعادلم رو حفظ کنم؛حتی نمیتونستم رو صندلی بشینم!(من گویی در دوگوشم ،دوسنجاق وارد کرده اند ومن سه روز است که میل به غذاو صبحانه ندارم!)

ولی چون دو تا درس تخصصی داشتم؛ به هر بدبختی که بود؛رفتم.اومدم خونه سه ساعت بکوب دوباره خوابیدم. اسمش خواب بود ولی چون ازبس درد داشتم ؛ فقط دراز کشیده بودم. راهکار خوب ندارین که حداقل یکم بهترشم؟

2. امشب بعد از سه روز،بالاخره شام خوردم!

همیشه مشکلات باعث عقب نشینی نمیشن،بلکه آدم رو یک قدم جلوتر میربن!