امروز صبح که خدایه عمر دیگه دوباره به من دادد تا مامانمو ببینم که خداروشکردیدم ... داشتم میگفتم دیدم که لبش جوش دراورده یانه بذار بگم رو لبش تبخال بود . البته قبلش جواب ازمایش دیروز رو دیدم . خیلی جوابش بدبود. ینی قندم ازاسترس رسیده بود به 210 باورم نمیشد. دفعه های قبل قندم که خیلی زیاد میشد، میشد 110 یا 104 . ایوانسی هم زیاد شده بود. جواب ازمایش بی نهایت بد بود. دلم میخواس پشت نت غش کنم . فک کنم بخاطراین کارام قلبم ازکاربیفته و دیگه حتی نتونم دکمه ذخیره و انتشاربلاگ رو فشاربدم. خلاصه به مامانم گفتم . مامانم از درون خیلی ناراحت شد ولی یطوری نشون داد که من نفهم ... ولی من!... ادامه داد وقتی پرخوری میکنی ، وقتی برای چیزای الکی مثل درسهات استرس میگیری ، وقتی اب سرد میخوری همین میشه دیگه!... یکارنکن که دیگه نذارمت مدرسه ی بووووووق .

خداییش راس میگفت گاهی اونقد قندم زیاد بود که فک میکردم اگه سرموبذارم بخوابم اصن دیگه پاشدنی در کارنیس. ویامیتونم بگم که این تصور رو داشتم که قند از چشمام داشت میزد بیرون! خیلی مریض بدمنطقی ام. باخودم میگم حالا یکم بیشتربخور بعدا اب میخوری قنتدت میره پایین ولی خب تفکرم 100 درصد غلطه.

نمیدونم جواب دکترو چی بدم حالا؟ بازنگه یه ماه دیگه برو ازمایش بده بیا. انگارکه منو باازمایش گرفتن میکشن!

این عکس روهم برای ارامش روحم گذاشتم!