۲۳ مطلب با موضوع «قبل کنکورنوشت :: حرف های رنگی» ثبت شده است

تابستان مبارک

ظهر تابستان است
سایه ها می دانند که چه تابستانی است
سایه هایی بی لک
گوشه ای روشن و پاک
کودکان احساس جای بازی اینجاست
زندگی خالی نیست
مهربانی هست،
سیب هست،
ایمان هست…

سهراب سپهری

+̼͠ت̼̼͠͠ا̼̼͠͠ب̼̼͠͠س̼̼͠͠ت̼̼͠͠و̼̼͠͠ن̼̼͠͠ت̼̼͠͠و̼̼͠͠ن̼̼͠͠ ̼̼͠͠س̼̼͠͠ر̼͠د

  • ۵ | ۰
  • نظرات [ ۵ ]
    • میــ๛ آنـہ
    • سه شنبه ۲ مرداد ۹۷

    من و این مقتل ها

    توی این چند روزه که اخبار مراسم عزای حسینی رو توی زنجان  و قزوین نشون میداد خیلی هوس کردم که میون اون همه ادم مخلص باشم وباروضه های سنگینشون ، اشک بریزم. ازته دلم آرزو میکنم که توی یکی از مراسم هاشون شرکت کنم....

     

    من و این مقتل ها

    الحمدالله

     

  • ۸ | ۰
  • نظرات [ ۱۰ ]
    • میــ๛ آنـہ
    • جمعه ۲۳ مهر ۹۵

    لبیک یاحسین(ع)

    حسین بیشتر از آب تشنه ی لبیک بود. افسوس که به جای افکارش،

    زخم های تنش را نشانمان دادند و بزرگترین دردش را بی آبی نامیدند.

    دکتر علی شریعتی

  • ۸ | ۰
  • نظرات [ ۸ ]
    • میــ๛ آنـہ
    • جمعه ۱۶ مهر ۹۵

    هنوزمن آروممــــ

    سلام به همه ی بلاگی های عزیز . این چندروزی که نبودم. سرم شلوغ بود.(فاینال داشتم). قراره امروز بعدازظهر بریم شهرستان . سه شنبه عروسی داییمه و قراره تا اخرشهریور اونجا باشیم.

    خداروشکرکه داییم داره عروسی اش رو میگیره . خیلی خوشحالم ، امیدوارم این خوشحالیم درطول سال تحصیلی متداوم باشه.

    هفته ی آخر شهریورتون خوش!

    خدایا شکرت

  • ۵ | ۰
  • نظرات [ ۱۳ ]
    • میــ๛ آنـہ
    • يكشنبه ۲۸ شهریور ۹۵

    •´¯`•. یا رئوف .•´¯`•

    چند روزیست که در راه آهن مشهد برنامه فرهنگی میگذارند .

    حال و هوای اینجا پراست از عشق مسافرهایی که به پابوس می آیند.

    مسافربودن مخصوص انسانها نیست گاهی پرنده هاهم مسافرمیشوند.

    من نمیدان، نمی بینم نامه های دعوتشان را... . آقاخوداین مسئله رابهتر میداند.

    پی نوشت: نائب الزیارَتان هَستُم

  • ۷ | ۰
  • نظرات [ ۱۳ ]
    • میــ๛ آنـہ
    • پنجشنبه ۲۱ مرداد ۹۵

    سوسک درکنارمن دعا میکرد

    شب قدر بود داشتم برای دل بی صآحآبم گریه میکردم نه بذار راستش را بگویم برای لغزش های دل نباید مرتکب می شد وشد می گریستم.... باتمام قلبم اشک می ریختم تا یارمهربانم را ببخشد .... ناگهان دیدم سوسکی درکنار من گریه میکند وروی دستم قدعلم کرده است... خدایا مهربانی ات تاکجا.

    ناگفته نماند من ازترس او دیگر اشک نریختم... منتظرماندم تاازروی دستم برودکنار تااینکه ناپدید شد.

  • ۶ | ۰
  • نظرات [ ۸ ]
    • میــ๛ آنـہ
    • يكشنبه ۶ تیر ۹۵

    کمی تاملـــــــ

    نگویید تا شب های قدر سال بعد زنده هستیم

    بگویید بعد شب 19 ینی 21 هم زنده هستیم...

  • ۳ | ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • میــ๛ آنـہ
    • يكشنبه ۶ تیر ۹۵
    یا دلیل المتحیرین
    بحار الأنوار - العلامة المجلسي - ج ٩١ - الصفحة ٣٨٦