۱۱۵ مطلب توسط « میــ๛ آنـہ » ثبت شده است

خنده ات طرح لطیفی است که دیدن دارد

سلام.فردا دومین روز شروع ترم هست اما برای من اولین روزه چون یکشنبه نرفتم دانشگاه.از جمعه ی هفته پیش تا همین امشب خونه ی مامان بزرگ و بابا بزرگ بودیم. چقدر ساده میشه دل اونا رو شادکرد.فقط کافیه درکنارشون باشیم(چه در ظاهر و چه در باطن!).خیلی خوشحالم که وقتم رو در اختیارشون گذاشتم و در کنارهم بهترین و شادترین لحظات رو داشتیم. راستش زندگی واقعی وخوشبختی همینه که قدر اونایی رو که در کنارمون هستن رو بدونیم ...اونوقته که خوشبختی واقعی رو داریم. قبلا فکرمیکردم که همه این حرفاشعاره و ادما میخوان خودشون رو بااین حرفا قانع کنن...ولی وقتی درکنارشون از ته دل خوشحالی،این ینی خوشبختی.البته این حرفم به این معنی نیست که دیگه آدم نباید برای داشتن خوشبختی ،تلاش کرد. چون مرز خوشبختی مشخص نیست.

نمیدونم اولین روز هر اتفاقیکه قراره شروع بشه و بعد یه مدت هم تموم بشه،چقدر هیجان داره.الان فکرمیکنم یه کلاس اولی هستم که فردااولین روز مدرسم هست.

  • ۱۷ | ۰
  • نظرات [ ۱۳ ]
    • میــ๛ آنـہ
    • دوشنبه ۲۲ بهمن ۹۷

    پس از مدت ها

    سلام

    اومدم بگم که هم امتحانام و هم تحویل پروژه ام در این روز کزایی تمام شد.

    باشد که که یکی دو هفته ای ، درس بی درس!

    دختر-گل

  • ۱۲ | ۰
  • نظرات [ ۱۹ ]
    • میــ๛ آنـہ
    • چهارشنبه ۱۰ بهمن ۹۷

    من هم کسب وکار دارم

    سلام

    1.فرق بین کسب و کار با شغل چیست؟

    2.آیا باهم فرق میکنن؟

  • ۷ | ۱
  • نظرات [ ۱۳ ]
    • میــ๛ آنـہ
    • چهارشنبه ۲۶ دی ۹۷

    روزپرستار مبارک

    روز پرستار بود.همه برای تبریک دورش گرد آمده بودیم. ازاوخواستیم از تجربه هایش بگوید.میگفت در بیمارستان حجازی و ابن سینا ی مشهد بوده ام .بنظرمن برای خیلی ها دیدن بیماران روانی، عذاب آور است اما برای من وهمکارانم نه.وقتی درداخل بیمارستانشان راه می روی و آنها را میبینی ،نباید اظهار به ترسیدن کنی.چرا که هم ناراحت میشوند وهم بیشترسعی می کنندتو را بترسانند.خنده اش گرفت و گفت در زمان کار اموزی ام که همراه استاد به بخش ها واتاق های مختلف این بیمارستان ها سرمیزدیم،یکی از بچه های خودمان ترسیده بود وخودش را بین ما جا میزد ...در آخر یکی از بیماران فهمید و او را میشگون گرفت.

    بعضی از بیماران را خوب یادش مانده بود....پیرزنی میگفت پسرهمسایه مان برای من نامه نوشته است و به من قول داده که مرا ازپدرم خواستگاری کند...شما را بخدا مراببرید خانه مان!

    یا دیگری که در اخرین سال تحصیل پزشکی اش بود و خلاصه به سیم آخر زده بود و خانواده اش این را فهمیده بودند و سالها بودکه او را در آنجا گذاشته بودند،این را گفتم تا بفهمید که همه ی آنها از اول بیمار روانی محسوب نمی شدند اما بعضی ها که خیلی تحصیل کرده بودند ومدارج بالایی نیز دررشته خودشان داشتند هم آنجا یافت میشدند.راستش حقیقت زندگی این است که باهمه ی تلخی هایش کناربیایی.یکی شان بطوروحشتناکی در آلمان در یک شب،پدرش را باتبرکشته بود و همان جا کنار پدرش خوابیده بود.بعد از آن اتفاق ناهنجار،اورا به ایران آورده بودند و در بیمارستان ابن سینا ی مشهد گذاشته بودند. برای پرستارها انگلیسی میخواند وگیتار میزد

  • ۱۱ | ۰
  • نظرات [ ۹ ]
    • میــ๛ آنـہ
    • يكشنبه ۲۳ دی ۹۷

    با زلف تو

    با زلف تو قصه ایست ما را مشکل           همچون شب یلدا به درازی مشهور

    ***عبید زاکانی***

  • ۷ | ۰
  • نظرات [ ۱۳ ]
    • میــ๛ آنـہ
    • سه شنبه ۴ دی ۹۷

    شیشه ای در جانم!

    سلام به همه

    خدمتتون عرضز کنم که حالم نسبتا وخیمه

    چرا؟

    چون هفته پیش که مهمون از راه دور داشتیم(فامیل دور اما نزدیک!)خیلی با عطوفت و مهربانی با مهمونامون برخورد کردم و از ته دلم هم رضایت قلبی داشتم.از آخرش که مهمونا رو بابام رسوند خونشون ، مامانم میخواستم از دختر نازش که من باشم ، تشکرکنه. داشتم به سمت مامانم اسلوموشن می رفتم که ناگهان یه شیشه باریک که بطور 90 درجه در فرش آشپزخانه وایستاده بود، به پای من فرو رفت و من به آغوش مادرم نرسیدم!

    اولش فکرمیکردیم که یه شیشه کوچولوباشه چون من خودم اولش یکمش رو از پام در اوردم بعد نگوکه این شیشه توی پام شکسته بوده و دو سه روز متوالی درگیرش بودیم.هنوزم که پام رو می ذارم روی زمین، فکرمیکنم چیزی تو پام هست!انگار یه شیشه ای داره اونجا جیغ میکشه.واقعا خسته شدم نمیدونم چکارکنم!

    باز یه چیز دیگه که بیشتر اوقات توی تابستون به رفتارم ،ضدحال میزنه شلوار پاچه گشادمه.نشده من یه بار بپوشمش پای راستم توی پاچم گیرنکنه و من چه جلوی همگان و درغیراون نیفتم!

    بازم بااین وجود من شلوار پاچه گشاد گل گُلیم رو بسیار دوست دارم!

     


    دریافت

  • ۷ | ۰
  • نظرات [ ۱۷ ]
    • میــ๛ آنـہ
    • يكشنبه ۲۵ آذر ۹۷

    از روز و هفته دانشجو که بگذریم

    دانشجوها و قبل اون دانش آموزان یک سرزمین، تاثیرپذیرترین عنصر هستند.ینی اگه یه چیزی مُد بشه ؛ حداقل نصفی از این گروه بدنبال همون هستند.درصورتی که نباید شاهدهمچین چیزهایی باشیم!

    نمیدونم چرا ظاهرا درس میخونیم؟

  • ۱۳ | ۰
  • نظرات [ ۱۱ ]
    • میــ๛ آنـہ
    • سه شنبه ۲۰ آذر ۹۷
    یا دلیل المتحیرین
    بحار الأنوار - العلامة المجلسي - ج ٩١ - الصفحة ٣٨٦